روايتي از شب عمليات والفجر هشت
5 عصر روز بيستم بهمن 1364، نخلستانهاي حاشية اروند
... آفتاب بازهم پايينتر آمده است و دلها ميخواهند كه از قفس تنگ سينهها بيرون بزنند. انتظار سايهاي از اشتياق بر همه چيز كشانده است. همة كارهاي معمولي پر از راز ميشود و اشيا حقيقتي ديگر مييابند. نان همان نان است و آب همان آب است و بچهها نيز همان بچههاي صميمي و بيتكليف و متواضع و سادهاي هستند كه هميشه در مسجد و نماز جمعه و محل كارت و اينجا و آنجا ميبيني. اما در اينجا و در اين ساعات، همة چيزهاي معمولي هيبتي ديگر پيدا ميكنند. تو گويي همة اشيا گنجينههايي از رازهاي شگفت خلقت هستند. اما تو تا به حال در نمييافتي. امان از غفلت!
اين نخلستانها مركز زمين است و شايد مركز جهان. آن روستايي جوان كه گندم و برنج و خربزه ميكاشته است، امشب سربازي است در خدمت ولي امر.
آيا ميخواهي سربازان لشكر رسول الله را بشناسي؟ بيا و ببين: آن يك كشاورز بود و اين يك طلبه است و آن ديگري در يك مغازة گمنام در يكي از خيابانهاي مشهد لبنيات فروشي دارد و به راستي آن چيست كه همة ما را در اين نخلستانها گرد آورده است؟ تو خود جواب را ميداني.
آيا ميخواهي آخرين ساعات روز را در ميان خط شكنها باشي؟ امشب شب عاشوراست. تو هم بيا و در گوشهاي بنشين و اين جماعت عُشاق را تماشا كن. بيا و بعثت ديگربارة انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر انسان را برگزيده است. بيا و بعثت ديگرباره انسان را تماشا كن. خداوند بار ديگر توبه انسان را پذيرفته و او را براي خويش برگزيده است.
اينان دريا دلان صفشكني هستند كه دل شيطان را از رعب و وحشت ميلرزانند و در برابر قوة الاهي آنان، هيچ قدرتي ياراي ايستادگي ندارد. اما مگر نشنيدهاي كه آن اسد الله الغالب، آن حيدر كرار صحنههاي جهاد كه چون فرياد به تكبير بر ميداشت و تيغ بر ميكشيد، عرش از تكبير و تهليل ملائك پر ميشد و رعد بر سپاه دشمن ميغريد و دروازة خيبر فرو ميافتاد، او نيز شب كه ميشد... چه بگويم؟ از چاههاي اطراف كوفه بپرس كه هنوز طنين گريهها و نالههاي او را به خاطر دارند.
اگر سلاح مؤمن در جهاد اصغر تيغ دو دم است و تير و تفنگ، سلاح او در جهاد اكبر، اشك و آه و ناله به درگاه خداست و اگر راستش را بخواهي آن قدرتي كه پشت شيطان را ميشكند و امريكا را از ذروة دروغين اين قدرت به زير ميكشد، اين گريههاست.
اينها بچههاي قرن پانزدهم هجري هستند، هم آنان كه كرة زمين قرنهاست كه انتظار آنان را ميكشيد تا بر خاك مبتلاي اين سياره قدم گذارند و عصر بيخبري و جاهليت ثاني را به پايان برسانند.
عصر بعثت ديگربارة انسان آغاز شده است و اينان مناديان انسان تازهاي هستند كه متولد خواهد شد، انساني كه خداوند بار ديگر توبة او را پذيرفته و او را بار ديگر برگزيده است.
گريه، تجلي آن اشتياق بي انتهايي است كه روح را به ديار جاودانگي و لقاي خداوند پيوند ميدهد و اشك، آب رحمتي است كه همة تيرگيها را از سينه ميشويد و دل را به عينِ صفا، كه فطرت توحيدي عالم باشد، اتصال ميبخشد.
ساعتي بيش به شروع حمله نمانده است و اينجا آيينة تجلي همة تاريخ است. چه ميجويي؟ عشق؟ همين جاست. چه ميجويي؟ انسان؟ اينجاست. همة تاريخ حاضر است. بدر و حنين و عاشورا اينجاست و شايد آن يار، او هم اينجا باشد. اين «شايد» كه گفتم، از دل شكاك من است كه برآمده؛ اهل يقين پيامي ديگر دارند، بشنو!
از كتاب گنجينههاي آسماني؛ گفتار فيلمهاي روايت فتح
به قلم و صداي شهيد سيد مرتضي آويني
وصیت شهدا...برچسب : نویسنده : yaranedokoohe بازدید : 182